لوور در میلان
یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه روز پنجم)
به افتخار اقامت لئوناردو داوینچی دانشمند و هنرمند ایتالیایی در شهر میلان، پیکره ای بزرگ و باشکوه از او ساخته اند که دهه های متمادی از ساخت آن می گذرد و همچنان زیبایی خاصی به میدانی کوچک و جمع و جور داده است که بناهایی جذاب و مقتدر همچون خانه اپرا و باله و موسیقی (تئاتر لا اسکالا) و خانه هنرمندانه مارینو را در کنار خود دارد.
پس از تماشای مجسمه داوینچی و چهار پیکره ای که پایین تر از او ایستاده اند، باز بودن در ساختمان Palazzo Marino مرا به درون می خواند. همین که قصد ورود کردم، صدایی نهیب گونه از پشت سر بازم داشت. برگشتم و دیدم در حاشیه میدان و در فاصله تقریبا شش هفت متری در ورودی، پلیسی ایستاده و دو سه نفر هم کنارش قرار گرفته اند. با راهنمایی دستان پلیسی که نهیبم زده بود دریافتم که آنجا صفی برقرار است و باید پشت آن دو سه نفر قرار بگیرم. هنوز هم متعجبم که چقدر آرام و خونسرد آن هم با فاصله ای بسیار دور از در ورودی به صف شده بودند و آیا چنین صفی را می توان در ایران سراغ گرفت؟ و مگر صف بدون همهمه و واهمه و بدون دخیل بستن به کلون در و بدون فشار و تنه زدن و جا زدن معنا دارد؟!
خیلی کنجکاو بودم که حالا قرار است در این بنا چه ببینیم؟! مارینو، بانکدار ثروتمندی بوده که این خانه را در سال 1558 بنا کرده و بعدها این خانه اشرافی و زیبا به محل کار شورای شهر و شهردار میلان بدل شده است. اذن ورود که داده شد، در دالان ورودی در صفی دیگر ایستادیم و دیگر آشکار بود که هر چند نفر با سرپرستی یک راهنما به درون راه می یابند. فضای داخلی بنا نیمه تاریک بود و همین که به سختی یکی دو عکس از نقش برجسته ها و حجاری های سقف و دیوارها گرفتم، دخترک راهنما سراغم آمد و نهیبی هم از او شنیدم که عکس برداری ممنوع است! دو گاف در یک بازدید و در حالی که هنوز نمی دانی قرار است پشت این دیوارها چه ببینی!
دیواری ساختگی محوطه سالن اصلی بنا را به دو نیم کرده بود و دو تابلوی نقاشی در دو سوی دیوار عنصر اصلی این بازدید بود. صادقانه بگویم که دختران راهنما به ایتالیایی سخن می گفتند و تماشاگران نیز گویی جملگی از اعاظم هنر ایتالیا بودند و من یکی در میان آنان غریبه و نابلد و البته به تعبیری زبان نفهم!
راهنما که انگشتش تابلو را نشانه رفته بود، مدام کلمات ایتالیایی را با صدایی آرام و آهسته نجوا می کرد تو گویی حتی بلندی صدا نیز ممکن است خدشه ای به تابلو وارد کند! و بازدیدکنندگان نیز مشتاقانه چشم از تابلو بر نمی داشتند. و من گیج و منگ سعی داشتم جزییات نقاشی را به خاطر بسپارم و یا از میان سخنان راهنما واژه ای آشنا در عالم هنر و نقاشی بیابم تا بعد بتوانم راز این بازدید را دریابم که چنین هم شد.
شباهنگام اینترنت به یاری ام آمد و دانستم که دو تابلوی مشهور سبک باروک از جورج دلاتور (نقاش فرانسوی قرن 17) برای نمایش در میلان از موزه لوور به امانت گرفته شده و من ناخواسته و رایگان بیننده این دو اثر فاخر لوور بوده ام! و جالب آنکه گاف سوم را هم داده بودم و به علت ضیق وقت(!) سخنان راهنما در معرفی تابلوی دوم را تمام نشده رها کردم و از ساختمان خارج شدم.
تابلوها یکی یوسف نجار (سنت جوزف) نام داشت که او را همسر مریم مقدس و در واقع پدرخوانده عیسی(ع) می دانند(+) و دیگری در ستایش چوپانان خوانده می شد که شبانانی را که در بیت لحم شاهد ولادت مسیح بوده اند به تصویر کشیده است.(+)